امروزه در بین کسبوکارهای کوچک، کسب وکارهایی که صاحبان آنها زن میباشند از سریعترین نرخ رشد برخوردارند. در سال 1978، 30 درصد از کلیه کسبوکارها را در ایالات متحده آمریکا زنان صاحب بودهاند در حالیکه همین میزان در سال 1970 تنها %5 از کل کسبوکارهای کوچک موجود بوده است و انتظار میرود که بیش از نیمی از کسب و کارهای کوچک را در ایالت ویسکانسین تا سال 2000 زنان صاحب گردند.
لازم به ذکر است که رشد کسب و کارهای ایجاد شده توسط زنان چهار برابر سایر کسبوکارها بوده و همچنین نرخ ورشکستگی و افول نیز در آنها پائینتر است.
هرچند درانگیزه کارآفرین مانند تمایل به استقلال اقتصادی، و همچنین ارضای درونی ناشی از ایجاد کسبوکار جدید میان زنان و مردان تفاوتی وجود ندارد، با این وجود انگیزش به سمت ایجاد یک کسبوکار جدید در زنان با مردان متفاوت است.
به طور معمول انگیزه یک کارآفرین زن در آغاز یک کسبوکار جدید سه ریشه عمده دارد:
1- رئیس خود بودن
2- پی بردن به نیاز بازار به یک کالا (و یاخدمات)
3- کسب درآمد بیشتر
در مورد کارآفرینان مذکر مهمترین انگیزه در آغاز یک کسبوکار جدید، ”کسب درآمد بیشتر“ بوده است و ”رئیس خود بودن“ در جایگاه دوم قرار گرفته است.
مسئلهای که اینجا به نظر میرسد این است که رسیدن به اهداف فوقالذکر برای زنان دشوارتر از مردان میباشد.
بر طبق گفتگوهای انجامشده، مشکلات زنان کارآفرین با مسائل سایر صاحبان کسبوکار یکسان است. ایجاد کسبوکار جدید به معنای زندگی توأم با نگرانی، عدم اطمینان، درآمد متغیر، بدهی، مسئولیت و ساعات طولانی کار است.
گاهی زنان کارآفرین در برخی از جنبههای بازرگانی کسبوکار از جمله حسابداری، بازاریابی و قوانین و مقررات کسبوکار ضعف آموزشی دارند، به طوری که خود نیز شفاف و مستقیم نیازخود را به کسب آموزش و راهنمائیهای مدیریتی در اداره یک کسبوکار اذعان داشتهاند.
کمبود آموزشهای لازم و یا فقدان مهارتهای لازم جهت اداره یک کسبوکار در برخی از موارد ناشی از فقدان فرصتهای برابر اشتغال در زمینههای فوقالذکر برای زنان میباشد، بدان معنا که زنان قبل از ورود به عرصه کارآفرینی فرصت کمتری برای اشتغال در زمینههای نامبرده نسبت به مردان دارند.
همچنین فرمها و ویژگیهای یک جامعه ممکن است زنان را از توانمندشدن در برخی عرصهها باز دارد. گرچه به طور کلی ضعف مدیریتی، ناشی از فقدان تجربه لازم و یا کمبود مهارتهای مورد نیز امروزه نخستین دلیل افول کسبوکارهای کوچک، فارغ از جنسیت صاحبان کسبوکار میباشد. بنابراین تجربه مدیریتی و فنی و کسب مهارتهای شغلی در حین انجام کار جهت اداره موفق یک کسب وکار لازم است.
یافته دیگری که بر مبنای مطالعات انجامشده به دست آمده است بیانگر آن است که کارافرینان زن ممکن است در طول فعالیت اقتصادی خود با تعارض میان نقشهای خانوادگی و کاری مواجه شوند.
عموماً بیشترین تعارض میان نقشهای خانوادگی و کاری در بین زنان جوان و تازه ازدواج کرده که سطح پائینی از رضایت زندگی و خوشبختی پس از ازدواج دارند، ایجاد میگردد. اگر در این مورد نیمه پر لیوان را بنگریم، در مییابیم که زنان مدیران موفقی شدهاند چراکه در مدیریت ورهبری شیوههای انساندوستانه و عاطفی به کار میبرند.
هرچند درانگیزه کارآفرین مانند تمایل به استقلال اقتصادی، و همچنین ارضای درونی ناشی از ایجاد کسبوکار جدید میان زنان و مردان تفاوتی وجود ندارد، با این وجود انگیزش به سمت ایجاد یک کسبوکار جدید در زنان با مردان متفاوت است.
به طور معمول انگیزه یک کارآفرین زن در آغاز یک کسبوکار جدید سه ریشه عمده دارد:
1- رئیس خود بودن
2- پی بردن به نیاز بازار به یک کالا (و یاخدمات)
3- کسب درآمد بیشتر
در مورد کارآفرینان مذکر مهمترین انگیزه در آغاز یک کسبوکار جدید، ”کسب درآمد بیشتر“ بوده است و ”رئیس خود بودن“ در جایگاه دوم قرار گرفته است.
مسئلهای که اینجا به نظر میرسد این است که رسیدن به اهداف فوقالذکر برای زنان دشوارتر از مردان میباشد.
بر طبق گفتگوهای انجامشده، مشکلات زنان کارآفرین با مسائل سایر صاحبان کسبوکار یکسان است. ایجاد کسبوکار جدید به معنای زندگی توأم با نگرانی، عدم اطمینان، درآمد متغیر، بدهی، مسئولیت و ساعات طولانی کار است.
گاهی زنان کارآفرین در برخی از جنبههای بازرگانی کسبوکار از جمله حسابداری، بازاریابی و قوانین و مقررات کسبوکار ضعف آموزشی دارند، به طوری که خود نیز شفاف و مستقیم نیازخود را به کسب آموزش و راهنمائیهای مدیریتی در اداره یک کسبوکار اذعان داشتهاند.
کمبود آموزشهای لازم و یا فقدان مهارتهای لازم جهت اداره یک کسبوکار در برخی از موارد ناشی از فقدان فرصتهای برابر اشتغال در زمینههای فوقالذکر برای زنان میباشد، بدان معنا که زنان قبل از ورود به عرصه کارآفرینی فرصت کمتری برای اشتغال در زمینههای نامبرده نسبت به مردان دارند.
همچنین فرمها و ویژگیهای یک جامعه ممکن است زنان را از توانمندشدن در برخی عرصهها باز دارد. گرچه به طور کلی ضعف مدیریتی، ناشی از فقدان تجربه لازم و یا کمبود مهارتهای مورد نیز امروزه نخستین دلیل افول کسبوکارهای کوچک، فارغ از جنسیت صاحبان کسبوکار میباشد. بنابراین تجربه مدیریتی و فنی و کسب مهارتهای شغلی در حین انجام کار جهت اداره موفق یک کسب وکار لازم است.
یافته دیگری که بر مبنای مطالعات انجامشده به دست آمده است بیانگر آن است که کارافرینان زن ممکن است در طول فعالیت اقتصادی خود با تعارض میان نقشهای خانوادگی و کاری مواجه شوند.
عموماً بیشترین تعارض میان نقشهای خانوادگی و کاری در بین زنان جوان و تازه ازدواج کرده که سطح پائینی از رضایت زندگی و خوشبختی پس از ازدواج دارند، ایجاد میگردد. اگر در این مورد نیمه پر لیوان را بنگریم، در مییابیم که زنان مدیران موفقی شدهاند چراکه در مدیریت ورهبری شیوههای انساندوستانه و عاطفی به کار میبرند.